طراحی وب سایت دو یادداشت نارسیده! - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در جوانی، سخت در عبادت کوشا بودم .پدرم به من فرمود : «پسرکم ! کمتر از آنچه می بینم ، خودت رارنجه ساز که خداوند ـ عزّوجلّ ـ، هرگاه بنده ای را دوست بدارد، از او به کم خشنود می شود» . [امام صادق علیه السلام]

دو یادداشت نارسیده!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/10/20 11:41 عصر


امشب حس و حالی دست داد و دو متن نوشتم که البته هیچ کدام مرا راضی نکرد که یک یادداشت باشد ولی دوباره با خودم گفتم حالا کدام چیز من/ ما کامل است که اصرار داشته باشیم این یکی کامل باشد. بنابراین علیرغم میل باطنی شان اینجا گذاشتمشان.


1. دو کتاب هست که از خواندنشان سیر نمی‌شوم البته نه اینکه تنها این دو کتاب است نه کتاب‌های دیگری هم هست که سیر نمی‌شوم از خواندنشان ولی خب این دو کتاب، کتاب‌هایی هستند که کم پیش می‌آید در شرایطی قرار بگیرم که حوصله‌ی خواندنشان را نداشته باشم. مطمئن هستم اسمشان را بگویم تعجب می‌کنی از این همه فاصله بین آنها و به نظر چقدر بی‌ربط می‌آیند.
اولی فیه ا فیه مولانا دیگر حرف‌های همسایه‌‌ی نیما. خوب. زیاد معطلت نمی‌کنم. چیزی که من را شیفته ی این دو کتاب کرده غیر از بکر بودن حرف‌های آنها و صادقانه بودن و تاثیرگذار بودنشان، نثر طبیعی آنهاست. من چیزی می‌گویم تو چیزی می‌شنوی. پس مجبورم تکرار کنم. طبیعی، طبیعی، طبیعی، طبیعی...
طبیعی یعنی چه؟ طبیعی یعنی اینکه بگویم من رفتم خانه نه اینکه من خانه رفتم. اول من باید باشد که به راه بیفتد و آخرش برسد خانه. بگذریم بیشتر توضیحش بدهم لوث می‌شود و لوس. خودت باید برسی به اینکه طبیعی یعنی چه.
ببین...


2. دوستی دارم که صبح خروسخوان می‌رود سر کار و گاه شب بر می‌گردد و بعد از آن تازه باید به پسرش برسد و تازه باید بخواند و تازه باید بنویسد.
گاه با پیامکی دل تنهایی هم را تازه می‌کنیم و گاهی جلسه‌ای کاری ما را رو به روی هم می‌نشاند. بگذریم. روشنفکرانه‌‌ترین چیزها را می‌خواند و به سنتی‌ترین کارها مشغول است. نشاط و نیرو و توانایی مدیریت و لطافت روح و ادب و احساس و جنبه
شوخ طبعی و البته زیبایی را یکجا را در وجودش می‌بینی...
دیشب تا دیر وقت مشغول ویرایش متنی بودم که تا دو سه روز دیگر باید تحویل بدهم. جیمیلم باز بود و برایم نوشته بود و سلامی گفته بود و من متوجه نشده بودم. گفته بود که در روز چندبار برایم پیامک فرستاده و پاسخی نگرفته و نگرانم شده.
نوشتم که سیستم پیامکی گوشی‌ام هنگیده و نه پیامک می‌گیرد و نه می‌فرستد خاک بر سر و عذرخواهی.
امشب برایش چتیدم که...
با خودم گفتم: چه بنویسم
جمله‌‌ی نیما به زبانم آمد. تو را من در چشم در راهم شباهنگام.
نیما.
روزگاری لحظه به لحظه‌ی زندگی‌ شعری‌اش را دنبال می‌کردم، می خواستم بدانم از کجا شروع کرد، چرا و چگونه حرکت کرد و به اینجا رسید. برای من نیما همان قدر در عالم ادبیات بزرگ است که صدرالدین محمد شیرازی در حکمت اسلامی و کانت در فلسف? آن ور آب.

ببخشید فکر کنم من تنها ویراستاری باشم که در وبلاگم گاهی این قدر شلخته می نویسم عوضش راحتم شما هم به بزرگواری خودتان ببخشید.

 





کلمات کلیدی :